چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵ - ۰۶:۲۶
۰ نفر

زهره کهندل: گاهی وقت‌ها یک جمله می‌تواند زندگی آدم را از این‌رو به آن رو کند به این شرط که به‌‌آن جمله، باور قلبی داشته باشید.

بستنی

اين اتفاق براي برادران «مأوايي» آشناست. جلال، جواد و جمال سه برادري هستند كه به توصيه پدر مرحومشان، شعار جالبي را براي مغازه آبميوه فروشي‌شان انتخاب كرده‌اند. روي تابلويي بزرگ با شبرنگ سبز نوشته شده «خدا را فراموش مكن». وقتي به آبميوه فروشي مي‌رسم مشغول كار هستند. از برادر بزرگ‌تر مي‌پرسم پشت اين شعار ماجرايي هست؟

همانطور كه دارد شيرنارگيل‌ها را توي ليوان مي‌ريزد سرتكان مي‌دهد و مي‌گويد: بله، بايد تعريفش كنم. قصه اين است: پدر خانواده چنين شعاري را پيشنهاد مي‌دهد و پسر بزرگ‌تر خانواده كه باني راه‌اندازي اين شغل است، شعار مغازه را مي‌گذارد«خدا را فراموش مكن».

آقاجلال مي‌گويد: «مغازه‌اي كه گرفتيم قبلا آبميوه فروشي بود اما كار و بار درست و حسابي نداشت و تعطيل شده بود تا اينكه آمديم پاي كار». او هيچ وقت زماني را كه شبانه روزي پاي كار بود و سختي‌هاي زيادي را تحمل مي‌كرد تا چرخ كاسبي‌شان بچرخد فراموش نمي‌كند؛

تمام آن روزها را به خدا توكل كرده بود. او اين توكل را ميراث پدرش مي‌داند و ادامه مي‌دهد: پدر خدابيامرز ما، آدمي بود كه خيلي به توكل براي گره‌گشايي از مشكلات اعتقاد داشت. مي‌گفت هر كاري را با نام و ياد خدا آغاز كني در آن كار گره نمي‌افتد و اگر بيفتد يعني آزمايش الهي است و خود خدا هم گره از كارت مي‌گشايد. برادر بزرگ‌تر خانواده تعريف مي‌كند: اوايل كه اين آبميوه‌فروشي را راه انداختيم خيلي سختي كشيديم. هميشه شروع كارها سخت است اما به خدا توكل كرديم و گره از كارمان بازشد.

آقا جلال شروع كارش با شراكت بود اما هيچ‌وقت به مشكلي برنخورد؛ چون باور دارد كه در شراكت بايد يك جاهايي كوتاه آمد. مي‌گويد: در شراكت، انصاف طرفين مهم است و اينكه تفاهم داشته باشند و حرف هم را بفهمند. حالا هم با دو تا از برادرهايش شراكت دارد و از اين مشاركت خانوادگي راضي است.

  • اين جمله هميشه پيش چشمتان باشد

جمال، برادر كوچك‌تر خانواده است، او مي‌گويد: زماني كه قرار بود داداش بزرگ ما مغازه را راه بيندازد مي‌خواستيم براي مغازه اسم انتخاب كنيم. پدرم هميشه نصيحت مان مي‌كرد كه اگر خواستيد كاري را آغاز كنيد با نام و ياد خدا باشد و هيچ‌وقت در زندگي‌تان خدا را فراموش نكنيد. مي‌گفت وقتي مي‌خواهيد نامه‌اي بنويسد يا چيزي را شروع كنيد بعد از بسمه تعالي بنويسد «خدا را فراموش مكن» تا اين جمله هميشه پيش چشمتان باشد و يادآوري شود. هميشه هر كاري مي‌خواستيم بكنيم به ياد خدا بوديم. مي‌گفت در همين كاري كه شما هستيد، وقتي مثلا موزي روي زمين افتاد اگر ياد خدا همراهتان باشد آن را برنمي‌داريد بريزيد داخل پارچ، چون سلامت مشتري برايتان اهميت دارد.

15سال است كه حاج محمد به رحمت خدا رفته است اما فرزندانش هنوز راه و رسم او را يدك مي‌كشند. آبميوه فروشي برادران مأوايي حدود 40سال قدمت دارد و مدتي هم جابه‌جا شد اما هميشه در خيابان منتهي به حرم امام رضا(ع) بوده است. آنها هر روز كه مي‌خواهند كارشان را شروع كنند به امام رضا(ع) كه صاحبخانه همه مشهدي‌هاست، سلام مي‌دهند و مي‌روند پاي كار. جمال مي‌گويد: الان كه همه مي‌گويند بازار خراب است، شكر خدا بازار ما خوب است.

  • هيچ‌چيز به اندازه اعتماد مشتري نمي‌ارزد

به باور جمال، در كار و كسب حلال آنچه اهميت دارد اعتماد مشتري است و شعاري كه سردر مغازه زده‌اند، روي كسب و كارشان بي‌تأثير نبوده است. برادر كوچك‌تر خانواده مي‌گويد: هميشه سعي كرده‌ايم در همين يك ليوان آبميوه يا معجوني كه به‌دست مشتري مي‌دهيم، از مواد مرغوب استفاده كنيم؛ مثلا اگر «قوتو» را در معجون نريزيم مشتري متوجه نمي‌شود و پول آن مي‌رود به جيب صاحب مغازه ولي ما كم فروشي نمي‌كنيم چون مشتري به ما اعتماد دارد. ممكن است او نداند ولي ما كه مي‌دانيم. جمال معتقد است چون اسم مغازه هميشه پيش چشم‌شان است حتي در دفتر كار روزانه هم، روي سربرگ‌ها، بعد از بسمه تعالي، مي‌نويسند «خدار ا فراموش مكن» همين يك جمله از لغزش‌ها نگه‌شان مي‌دارد.

«خدا، دوست كاسبان منصف است.» آقا جمال در تكميل اين كلامش مي‌گويد: خيلي جاها و خيلي وقت‌ها كه كاري از دست ما برنمي‌آمده مي‌ديدم كه مشكل مان حل شد. به قول پدر مرحوم‌ام، آدم هر جا كه گير مي‌كند به خدا رجوع كند، گره از كارش بازمي‌شود.

اگرچه آبميوه فروشي‌شان به اين اسم نيست ولي به همين شعار مي‌شناسندشان، حتي اتحاديه هم به همين اسم آنها را مي‌شناسد. مأوايي مي‌گويد: به ما پيشنهاد دادند كه يك شعبه هم در بالاشهر بزنيم. گفتند كه اگر با اين اسم به آن منطقه‌هاي بالا برويد ممكن است مشتري نداشته باشيد بهتر است كه اسم‌هاي خاص و خارجي بگذاريد تا مشتري جذب شود. ما گفتيم كه اگر بخواهيم شعبه ديگري بزنيم با همين نام مي‌زنيم. آنچه مهم است كيفيت كار است وگرنه هر كسي مي‌تواند اسمي بزند، مشتري بايد با خاطره خوش از مغازه‌ بيرون برود و از معامله‌اي كه كرده راضي باشد. هيچ‌چيز در بازار به اندازه اعتماد مشتري نمي‌ارزد.

جمال تعريف مي‌كند: كارت‌هايي داشتيم كه 10سال پيش آن را چاپ كرده بوديم. يكي از مشتريان ما كه زائر بود، عكس آن كارت قديمي را در گوشي همراهش به ما نشان داد و گفت كه آشنايم توصيه كرده اينجا بيايم. وقتي اين عكس را ديديم خيلي خوشحال شديم و به‌خودمان باليديم كه چنين مشتري‌هاي پر و پاقرصي داريم.

جواد، برادر وسطي است. او چند روزي مي‌شود كه به كربلا رفته و كارها را در روزهاي رمضان كه سرشان خلوت‌تر است به دو برادر ديگرش سپرده. آقا جلال كه برادر بزرگ‌تر است، مي‌گويد: همه ماجرا به اعتقادات خانوادگي ما برمي‌گردد. سفارش پدرم اين بوده كه صبحي را بدون بسم ا... و ياد خدا آغاز نكنيد. ما هم كارمان را با نام خدا و دعاي پدر و مادرمان آغاز كرديم. اين نصيحت پدرم بود كه آويزه گوشم كردم و ضرر هم نكردم. پدرم مي‌گفت خدا هميشه كنار ماست و ما بايد به يادش باشيم چون از گناه دور مي‌شويم. اين اسم براي ما خيلي بابركت داشت. او ادامه مي‌دهد: در كار ما ضايعات زياد است و انسان هم جايزالخطاست، ممكن است جايي خطا كند اما اين شعار باعث شده كه مردم هم روي ما حساب ديگري باز كنند و چون خدا را ناظر بر همه كارهايمان مي‌بينيم شرم مي‌كنيم كم فروشي كنيم.

  • كاسبي در‌ ماه رمضان خيلي بركت دارد

آنها باور دارند با همه سختي‌ها و مشكلاتي كه در مسير كاري‌شان و حتي زندگي‌شان داشته‌اند خدا همراهشان بوده است. آقا جلال مي‌گويد: مثلا در‌ماه مبارك رمضان با وجود اينكه مشتري‌هاي ما بسيار كمتر شد و ساعت زيادي از روز تعطيل بوديم اما همين مقدار كمي كه درمي‌آورديم بركتش ده برابر ماه‌هاي ديگر است. نمي‌دانم چه حكمتي است كه اينقدر اين پول بركت دارد. تمام گره‌هايمان در همين‌ماه مبارك باز مي‌شود، خيلي‌ماه پربركتي است.

او باور دارد كه نام نيكو در سرنوشت هم اثرگذار است. جلال تعريف مي‌كند: اين شعار ما را دلگرم مي‌كرد. يك‌بار شرايط سختي داشتيم و قرار بود كه كاسبي مان را جمع كنيم اما همين شعار باعث شد كه در مغازه را باز بگذاريم و پاي كار باشيم. وقتي جابه‌جا شديم تابلوي «خدا را فراموش مكن» بالاي سردر بود، مغازه را به يك ميوه فروشي اجاره داديم، او هم تابلو را جمع نكرد. چرخ كاسبي‌اش چرخيد و با اينكه مغازه اجاره‌اي بود، با درآمدش داماد شد. مي‌گفت به دلم افتاده اينكه كار و كاسبي‌ام رونق گرفته به‌خاطر تابلوي سردر مغازه است؛ تابلوي «خدا را فراموش مكن».

کد خبر 339762

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha